دو ماهگی
نفس مامان امروز شما دو ماهه شدی. دوماهگیت مبارک فسقل خانوم من.....
امروز باید واکسن دو ماهگیتو میزدیم. از دیشب با باباجون قرار گذاشتیم که دیرتر بره سرکار تا همون اول صبح بریم و واکسنتو بزنیم. اما من دیشب یکم حالش خراب شد و سر درد و چشم درد شده بودم. واسه همین صبح به باباجون گفتم که اون بره سرکار تا من یه کم بیشتر بخوابمو بعدش با یکی از خاله جونات میرم. مرکز بهداشت هم خیلی نزدیک بود خداروشکر. خاله محبوبه جون هم که واسه مراسم اربعین به اتفاق عمو نصرت وبچه ها اومده بودن مشهد، اومد و باهمدیگه شما رو بردیم مرکز بهداشت و واکسنتو زدیم. خدارو شکر که خاله محبوبه بود و شما رو نگه داشته بود واسه واکسن وگرنه من که اصلا دلشو نداشتم موقع واکسن زدن خواب بودی و آقای پرستار هرکار کردن بیدار نشدی و خوابت می اومد. خلاصه در عالم شیرین خواب واکسنتو بهت زدن عشقم و شما یه جیغ بنفش زدی و دوباره خوابیدی.
وقتی اومدیم خونه من قطرتو بهت دادم و شما دوباره خوابیدی عزیزم. ۳ ساعتی رو خوابیدی اما بعدش بیدار شدی و باز گریه کردی دلم واست کباب بود.... بعدشم که تب کردی خیلی ناراحت بودم و از همه سوال جواب میکردم که حالا چیکار کنم. دست و پامو گم کرده بودم. اما خدا رو شکر الان که دارم واست مینویسم یه نیم ساعتی هست که تبت پایین تر اومده و روی پام خوابیدی و منم واست لالایی می خونم. امروز خیلی دل نازک شدی و دوست داری همش پیشت باشم. منم که دربستتتتتت در خدمت فرشته کوچولوی خودم هستم قربونتتتتتت برم الهییییی مامان جون. اینم یه عکس از آیسان خانوم مظلوم مامان: