اولین روز زمینی شدن فرشته کوچولو
دختر عزیزم 10مهرماه همزمان با عید غدیر بود که شما پای کوچولوت رو به این دنیای بزرگ و رنگارنگ گذاشتی تا با اومدنت رنگ شادی و شعف وصف ناشدنی به زندگی همه ما بپاشی.
فرشته کوچولوی من شما دربیمارستان بنت الهدی مشهد ساعت 2.45 عصر بعد از بیشتر از 8ساعت درد و انتظار به دست پزشک خوب و مهربون دکتر میترا زنگنه که البته دوست خاله مهدیه هم بود، زمینی شدی.
بعد از زایمان بلافاصله ما رو به اتاقی در همون زایشگاه بردند و مقداری کاچی و خرما و آبمیوه دادن که بخوریم بعد از چند دقیقه هم شما رو تو آغوشم گذاشتند و ازم خواستند که شیرت بدم. به جرات میتونم بگم که زیباترین لحظه در زندگیم دیدن روی ماه شما دختر گلم بود. یک فرشته ناز و پاک و معصوم و البته گرسنه
بعد از چند دقیقه که در حال شیرخوردن بودی خانم پرستار اومد تا شمارو ببره چون همه پشت در زایشگاه منتظر دیدن دختر کوچولوی من بودن و مامانی هم می خواستن که تو گوشت اذان و اقامه بگن. وقتی که برداشتنت کلی جیغ زدی و حسابی شاکی شدی آخه هنوز می خواستی شیر بخوری
یک ساعت که گذشت اومدن تا من رو هم به بیرون از زایشگاه ببرن وقتی بیرون رفتم مامانی،باباجون،خاله معصومه و خاله مهدیه جون رو دیدم که بیرون از در زایشگاه منتظرمند. با دیدن اونا بغضم دوباره ترکید و کلی گریه کردم آخه وقتی میرفتم با خودم میگفتم که شاید هیچ وقت دوباره نتونم ببینمشون کلی واسشون از درد زایمانم گفتم و گریه کردم مثل نی نی کوچولوها هرچند الان عشق و محبت تو انقدر وجودم رو پرکرده که هیچ کدوم از اون دردا رو یادم نمیاد دخترم
خاله مهدیه هم که یک ماه قبل از اومدنت اولین چیزی که توی ساکت گذاشته بود لاک هات بود بعد از اینکه تحویلت دادن لاکت رو زد و حسابی قرتیت کرد ما هم کلی ذوق کردیم و خندیدیم هرچند یک روز بعدش لاکا رو پاک کردیم تا خدایی نکرده مشکلی واست پیش نیاد. خلاصه اینکه دست خاله مهدیه درد نکنه حسابی این دوران زحمت کشید. مرسی خاله جون..
عکسی که اینجا گذاشتم فردای روز زایمانه که توی بیمارستان ازت گرفتیم و مامان جون 2،3 ساعت بعدش مرخص شد و به خونه برگشتیمهورااااااااااااااااااااااا..... به قول بابا جون که بهم میگفت :خسته نباشی گلادیاتور