40 روزگی نفس مامان
می نویسم برای تو ای شاهزاده ی بی همتای زندگیم. برای تو که با آمدنت بی مانندترین لحظاتم را رقم زدیی. برای تو که هر نگاهت قصه ایست از اینکه چگونه عاشقت شدم و هر لبخندت حکایتی است از عاشقانه ترین رویاهایم..... کوچک زیبای من ، گل خوشبوی زندگیم ، با عشق برایت می نویسم تا شاید روزی با عشق بخوانی مادرانه هایم را.....
دختر قشنگ من ، آیسان جان سلام. خوبی نفس من؟
20 آبان شما 40 روزه شدی و من معجزه ی 40 روزگی رو به چشم خودم دیدم. زیاد شنیده بودم که ناآرامی های شبونه تا 40 روزگیه اما فکر میکردم خرافاته.از چند روز بعد از تولدت شما ، به قول آقای دکتر شما شب و روزت رو گم کرده بودی و به قول معروف شبا رو می تابیدی و روزا رو می خوابیدی
اولا اصلا عادت نداشتم و وقتی که شبا بیدار می شدی عصبی می شدم ،چون اوضاع و احوال خوابم به هم میریخت .اما کم کم منم عادت کردم و مثل شما شدم .حتی چند شبی که تو شبا چند ساعتی رو می خوابیدی ، من خوابم نمی برد و همش می خواستم بیام بیدارت کنم آخر سر هم طاقت نمی آوردم و به بهانه ی عوض کردنت بلندت میکردم شما هم چشمای خوشگلتو باز میکردی و منم از خدا خواسته یه عالمه بوست می کردم و عشقولانه بازی در می آوردم
خلاصه چند روز به 40 روزگیت بود که دیگه تقریبا خوابت تنظیم تر شد و خنده های خوشگلتو واسم میزدی .
قبل از اونم تو خواب و بیداری زیاد لبخند میزدی . یه چند باریم باباجون و خاله مهدیه وقتی واست حرف میزدن بهشون لبخند زده بودی فکر کنم حدودا 26،27 روزه بودی .اما واسه من پیش نیومده بود تا اینکه 36 روزگیت بود که واسه مامان جون هم خنده های خوشگلتو زدی. مرسییییییی عزیزم
وقتی 40 روزه شدی من وباباجون بردیمت حموم و با کمک هم اعمال 40 روزگیت رو انجام دادیم. بعد از حموم هم که اومدی تا فردا شبش یه عالمه با آرامش کامل خوابیدی . از فرداشم که خیلی خیلی خوش اخلاق شده بودی. دیگه بعد از 40 روزگیت وقتی باهات حرف میزنیم یه عالمه می خندی و من وبابا جون حسابییییی کیف میکنیم. دیگه نمی فهمیم شب و روزمون چه جوری تموم میشه . با تو همه چی معنا پیدا میکنه نفس مامان . منو باباجون عاشقتیم. خدا انشالا که همیشه سالم و سلامت واسمون نگهت داری دخترم
اینم عکس40 روزگیت. عروسک کوچولوی ناز من از حموم اومده بوده به خواب عمیقققق رفته بودی