دختر عزیز مندختر عزیز من، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

آیسان؛ دختر مثل ماه من....

اولین روز زمینی شدن فرشته کوچولو

دختر عزیزم 10مهرماه همزمان با عید غدیر بود که شما پای کوچولوت رو به این دنیای بزرگ و رنگارنگ گذاشتی تا با اومدنت رنگ شادی و شعف وصف ناشدنی به زندگی همه ما بپاشی. فرشته کوچولوی من شما دربیمارستان بنت الهدی مشهد ساعت 2.45 عصر بعد از بیشتر از 8ساعت درد و انتظار به دست پزشک خوب و مهربون دکتر میترا زنگنه که البته دوست خاله مهدیه هم بود، زمینی شدی.       بعد از زایمان بلافاصله ما رو به اتاقی در همون زایشگاه بردند و مقداری کاچی و خرما و آبمیوه دادن که بخوریم بعد از چند دقیقه هم شما رو تو آغوشم گذاشتند و ازم خواستند که شیرت بدم. به جرات میتونم بگم که زیباترین لحظه در زندگیم دیدن روی ماه شما دختر گلم بود. یک فرشته ناز و ...
23 آبان 1394

نگفته های با تاخیر من...

دختر عزیزم سلام. بالاخره مامان جون شروع به نوشتن کرد. این تصمیمی بود که خیلی وقته میخواستم انجام بدم . در واقع از همون اولین روزایی که فهمیدم شما تو شیمکمی میخواستم این وبلاگو درست کنم و واست بنویسم که بدونی چه اتفاقایی تو این روزا افتاده اما متاسفانه فقط یه هفته حالم خوب بود و ..... و به قول معروف هوس می کردم بابایی هم هی تند تند خرت و پرت می خرید که من بخورم اما این ماجراها یه هفته بیشتر طول نکشید و ویارهای سخت من شروع شد. توی اون موقع مامانی و خاله مهدیه هم تهران بودن و من اینجا تنها بودم. البته خاله معصومه چند باری بهم سرزد اما اون بنده خدا هم حسابی گرفتار مدرسه و بچه ها و نوه هاش و... هست. خیلی روزای سختی بود از همه چی بدم اومد...
22 آبان 1394