10دیماه نود و چهار
دختر عزیزم سلام. سه ماهه شدنت مبارک...
سه ماه از بهترین روزهای باهم بودن گذشت روزهایی که تو به آنها رنگ و بوی زیبا شدن بخشیدی. تو دیگر شاهزاده بی بدیل رویاهای من و پدرت هستی دختر زیبای من ، عزیزترین من دوستت داریم....
دختر گلم امروز شما سه ماهگیت تموم شد و وارد ماه چهارم از زندگیت شدی. امیدوارم زندگی پربرکتی داشته باشی و 120 سالگیتو با خوشی و خوشبختی جشن بگیری.
امروز با سه ماهه شدنت بلند خندیدی. صبح که بابا جون رفته بود سر کار و من داشتم پوشکتو عوض میکردم بعد از اینکه لباستو پوشیدم مثل همیشه بوست کردم و قربون صدقت رفتم و شما در جوابم بلند خندیدی هر چی میگفتم باز میخندیدی . با خنده های قشنگت دلم ضعف میرفت و باز حرف میزدم و باز شما میخندیدی. از اونجایی که ضد دوربین هستی تا اینکه موبایلو برداشتم که ازت فیلم بگیرم و به بابا جون نشون بدم دیگه نخندیدی وقتی باباجون اومد واسش تعریف کردم و بابا جون هم کلی دلش سوختتتتت که چرا نتونسته ببینه اما چون که شما باباجونو خیلی دوست داری دوباره شروع به خندیدن کردی دل بابا جونو یه بار دیگه بردییییییییییییی.....
و این دفعه دیگه ازت فیلم گرفتیم .
چند روز پیش هم چند تا کار جدیدو شروع کردی که واست میگم عزیزم:
6دیماه : نگاه کردن و توجه به دستای کوچیکت و بازی کردن با اونا، به قول مامانی یه مرغ کوچیگی رو انگشتاتون هست که از این انگشت به اون انگشت میپره و شما هم می بینینش و باهاش بازی میکنین فدای اون بازی کردنت بشم من
7 دیماه: اولین غریبگی کردن از کسی. توی اون روز مامان جون مهمون داشت . در واقع آقای خلیل نژاد که همکار مامان جون توی دامغان بود با خانومشون اومده بودن مشهد که ما واسه شام دعوتشون کردیم خونمون. تو ام که ماشالا به جونت اگه خوابتو کرده باشی حسابی خوش اخلاق میشی و میخندی و از همه دلبری میکنی . اون روز هم بغل خاله مهدیه بودی که آقای خلیل نژاد شروع به حرف زدن باهات کرد و شما هم مثل همیشه کلی لبخندای خوشگل میزدی اما یه هو ازش غریبگیت کرد و به قول معروف لوسای خوشگلتو چیدی و زدی زیر گریههههههههه... الهی بگردمت نفس مننننن