دختر عزیز مندختر عزیز من، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

آیسان؛ دختر مثل ماه من....

هفت ماهگی

1395/2/11 3:20
نویسنده : مامان جون
160 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دهم اردیبهشت بود و آیسان عزیز من هفت ماهه شد.میخواستیم مث هرماه واست ماهگرد بگیریم اما به دلیل اینکه مراسم سالگرد فوت بابایی خدابیامرز رو مامانی توی امروز گرفت  نشد ، بهشت رضا و ناهار بعدشم که زن عموی مامان جون که از کرمان اومده بودن با خواهراشون اومدن و چند ساعتی رو دور هم بودیم ، خلاصه اینکه نشد ماهگرد بگیریم.کاری که از امروز شروع کردی گل من اینه که دیگه خیلی به من میچسبی و همش دوست داری پیشم باشی و ازم جدا نشی بعضی وقتا ازین کارات گریم میگیره و یاد این میوفتم که چه جوری دوماه دیگه قراره ازت جدا بشم و بذارمت مهدکودک...غمگین خیلی وابستم شدی وقتی از کنارت پا میشم با چشم تعقیبم میکنی اگه دور و برت بودم که هیچ ، ادامه بازی ،اما اگه رفتم جایی که ندیدی منو غر میزنی و از خودت صدا درمیاری که بیام پیشت.... الهیییی که من فدات بشم عزیزدلم. اما عزیز دلم میخوام از جریانات جشن دندونیت که خاطره اش مربوط به چند وقت قبله واست بنویسم. چون به دلیل مشغله زیاد این چند وقت نشد که اینارو واست تعریف کنم.  با جوونه زدن اون دندون خوشگلت من‌که قرار بود طاقت بیارم و به کسی نگم تا بعدش بریم تبریز و جشن بگیرم واست ،طاقت نیاوردم و ساعت ۸ صب زنگ زدم به مامانی و واسش تعریف کردم. خندونکخخخخخ.. آخر هفته هم که خاله محبوبه با آقا نصرت از دامغان اومدن، باکمک همه آش دندونی تو پختیم و روی اونو خیلییییی خوشگل تزیین کردیم و بین مردم تقسیم کردیم. آشش عالیییییی شد. خیلی خوشمزههههعه.  همه از تزیینش تعریف کردن و خیلی خوششون اومد. حتی  واسه خانوم دکتر زنگنه ، دکتر به دنیا اوردن شما ، هم فرستادم. خلاصه اینکه واقعا قشنگ شده بود ۀخه یه کارت کوچولو هم درست کردم که روش عکس شما به اضافه یه شعر خوشگل و تاریخ رویش اولین دندون شما عزیز دلم چاپ شده بود و اونو به سطل آشها وصل کرده بودیم که خیللیییی باحال شده بود هنوز که هنوزه بعضی ها با دیدن من دوباره از تزیین اون آش تعریف و تشکر میکنن.

اما بعد از اون واسه عید که رفتیم تبریز و خاطره شو واست نوشتم، میخواستیم سوم فروردین که تولد زن عمو سهیلا جون هم بود جشن دندونی بگیریم اما طفلک زن عمو که اون موقع حامله بود و آنیا جون توی شیمکشزبان بود، خیلی حالش بد بود و همش قندش بالا میرفت و به خاطر همین چند بار بیمارستان بستری شد غمگینو خلاصه اینکه نتونستیم. البته یه جشن تولد کوچیک دور همی واسه زن عمو جون گرفتیم که سورپرایزش کردیم و کلی خوشحال شد .نهم فروردین هم که آنیا کوچولوی خوشگل به دنیا اومد و همه سرگرم کوچولو خانوم ناناز بودیم و بلاخره 15 فروردین سرمون خلوت شد و با کمک عمه جون تهمینه واست جشن گرفتیم. وسایل تزیین رو که خودم با کاغد رنگی درست کردم البته چیزای قشنگتر و بهتری توی فکرم بود اما انقد درگیر بودیم توی این مدت که فرصت نشد اما همون تزیینات هم خیلییی خوشگل شدجشنجشن . آقا جابر شوهر عمه جون تهمینه با کمک بابا جون تزیینات رو نصب کردن عمه جون هم که زحمت کشیدن و یه آش و سبزی پلوی خیلیییی خوشمزه درست کردن منم توی خونه مادر جون سالاد ماکارونی و سالاد الویه و پیراشکی درست کردم که خیلی هم خوشمزه شده بودن . یه کیک خوشگل شکل دندون هم سفارش دادم یه کم شیرنی و پاستیل رنگ و وارنگ هم خریدیم و یه میز خوشگل چیدیم و بعدم جشن گرفتیم و یه آهنگ بامزه دندونی هم سحر جون واست از اینترنت دانلود کرده بود گذاشتیم بعدشم که سپیده جون آهنگ گذاشت و با الهه جون و سحر جون و باباجون و شما خوشگل خانوم(البته توی بغل باباجون) رقصیدین. خیلیییییییییییی بابحال بود و کلی خندیدیم و خوش گذشت بهمون الحمداله. یادش بخیر واقعا شب خوبی بود.

الان هم که دارم این یادداشت رو واست مینویسم شما 6 تا دندون خوشگل داری خانوم خانوما. ماشالا به جونت عزیز دلم. البته 4 تاش کامل دراومده بیرون و 2 تاش کوچولوتر نیش زده. الهی که همیشه سالم و خوشحال و خوشبخت باشی عزیزم نفسم عمرم. آیسان قشنگ من اینو بدون که زندگیمو با اومدنت خیلی قشنگتررررر کردی عزیزم. دوستت دارم.بوسبوسمحبتمحبت

...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)