دختر عزیز مندختر عزیز من، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

آیسان؛ دختر مثل ماه من....

آش نذری امام زمان(عج)

پارسال که توی شکمم بودی عزیزخانوم همش نگران و دلواپست بودم که شما سالم به دنیا میای ؟چی میشه؟ چی نمیشه؟ هر روز هم که یه مشکلی داشتم و میگفتن طول سرویکس کاهش پیدا کرده و این میتونست یه کم خطرناک باشه فک کنم توی ماه 5 بودم اون موقع که دکترم از این بابت نگران بود خودمم خیلی نگران بودم .یادمه  شب نیمه شعبان بود و خیلی دلم گرفته بود که خاله محبوبه زنگ زد و با مامانی جون صحبت کرد و بعدش هم با من حرف زد و گفت مثل هر سال دارن توی کوچشون آش جو نذری واسه سلامتی امام زمان میپزن منم که خیلی دلم گرفته بود بغضم ترکید و نذر کردم که انشالا همه چی به خوبی تموم شه و شما سالم و سلامت تو بغلم بیای منم از سال بعد تا هروقت تونستم و زنده و سالم بودم روز نیمه ...
4 خرداد 1395

جشن گلغلتان

سلام دختر کوچولوی من. میخوام خاطره سفر به دامغان رو واست تعریف کنم. از اونجایی که دیگه کم کم داره مرخصی زایمان مامان جون تموم میشه ، تصمیم گرفتم یه مسافرت یه هفته ای بریم دامغان البته باباجون که مرخصی نداشت موند خونه ولی واسه 12 اردیبهشت و 20 اردیبهشت واسمون بلیط رفت و برگشت به دامغانو گرفت تا هم بریم بگردیم و هم اینکه شما خوشگل خانومو واسه جشن گلغلتان امیر آباد ببریم. جشن گلغلتان یه جشن بومی محلی دامغان هست که البته ثبت ملی هم شده و هرسال نوزادانی که اولین بهار زندگیشون رو سپری میکنن رو توی گل محمدی میغلتونن و معتقدن که باعث میشه تا بدن نوزاد انشالا نسبت به حساسیت ها مقاوم بشه. من هم تصمیم گرفتم شما رو به این جشن ببرم. خلاصه اینکه ما رفتیم ...
4 خرداد 1395

هفت ماهگی

امروز دهم اردیبهشت بود و آیسان عزیز من هفت ماهه شد.میخواستیم مث هرماه واست ماهگرد بگیریم اما به دلیل اینکه مراسم سالگرد فوت بابایی خدابیامرز رو مامانی توی امروز گرفت  نشد ، بهشت رضا و ناهار بعدشم که زن عموی مامان جون که از کرمان اومده بودن با خواهراشون اومدن و چند ساعتی رو دور هم بودیم ، خلاصه اینکه نشد ماهگرد بگیریم.کاری که از امروز شروع کردی گل من اینه که دیگه خیلی به من میچسبی و همش دوست داری پیشم باشی و ازم جدا نشی بعضی وقتا ازین کارات گریم میگیره و یاد این میوفتم که چه جوری دوماه دیگه قراره ازت جدا بشم و بذارمت مهدکودک... خیلی وابستم شدی وقتی از کنارت پا میشم با چشم تعقیبم میکنی اگه دور و برت بودم که هیچ ، ادامه بازی ،اما اگه رفتم...
11 ارديبهشت 1395

دست زدن آیسان جون

سلام بر عشق خودم آیسان عزیزم . خوبی خوشگل خانوم. وایییی اگه بدونی چقد شیرین و دوست داشتنی شده ... همه عاشقاتتتتتتن. از مادرجون و عمه جون و زن عمو جونها و سپیده و سحر و الهه عزیز گرفته تا مامانی جون و خاله جونا و دوستای مامان جون و... اگه بخوام اسم ببرم باید یه صفحه اسم بنویسم عسلم. خلاصه اینکه دل همه رو بردی ماشالا به جونت. آخه تو خیلییییییییبیییببیییی ماهییی خوشگلم.... بوس این روزا با روروئک حسابی عشق و گردش میکنی. همه جا میگردی و راحت مسیرتو عوض میکنی. کنجکاو شدی در حد تیم ملی!!! همه چیو میخوای بگیری و بکشی . تا جایی هم که بتونی تمام تلاشتو میکنی که همه چیو بخوری از کنترل تلویزیون و نون سر سفره و دست مامان جون گرفته تا پایین پرده  و...
31 فروردين 1395

اولین سفر آیسان جون

جمعه۲۸ ام اسفند ماه ۹۴ساعت ۲ بعدازظهر  ما اولین سفر با دختر خوشگلمون رو شروع کردیم. به سمت تبریز و سراب تا مادرجون و بقیه فامیل دختر گلمو ببینیم. اونا هم که بی صبرانه منتظر دیدن آیسان کوچولو بودن . خلاصه اینکه شنبه ساعت ۴ بعدازظهر رسیدیم خونه مادرجون و بعد از اون همه اومدن اونجا کلی خوشحال بودیم و فرداشم که عید شد و باز همه دور هم. الان که دارم واست مینویسم هنوز ما توی سرابیم و خونه عمو قادر دعوتیم. کوفته های زن عمو که انشالا خدا قسمت کنه و سال بعد نوش جونت کنی عشق مامان. خلاصه که زن عمو مث همیشه کلی شرمندمون کرد. دستت درد نکنه زن عمو منیره جون .   همه خیلی زحمت کشیدن و خداروشکربه ما داره خیلییییی خوش میگذره   وا...
14 فروردين 1395

خبر مهممممم

سلام دختر گلم نفسم. این خبری که دارم مینویسم همین الان اتفاق افتاد. من همین الان دیدم که شما تو دهن نازت یه مروارید کوچولو دراومده. مبارکت باشهههههه دخترم. نفسم عشقم. از خوشحالی باباجونو از خواب بیدار کردم وقتی بش گفتم از جا پرید هیلی خوشحالیمممممم.  مبارکتتت باشه گل منننننن. واییییی چقد خوشحالم عزیزم. حالا قراره اگه بتونم فعلا به کسی چیزی نگیم تا دو هفته دیگه که بریم تبریز انشالا و اونجا واسه جشن دندونی بگیریم. البته اگه من طاقت بیارم که بعید میدونم..‌‌‌ ...
17 اسفند 1394

پنجم اسفند ۹۴

وایییییییی دختر خوشگلم امروز شما  بعد از چند وقت تلاش پی در پی بلاخره تونستی به روی شکم غلت بزنی. این یعنی یه شاهکار بزرگ از دختر عزیزم.عاشقتم به خدا عسل مننننننن ...
5 اسفند 1394

دهم بهمن. ۴ ماهگی آیسان

سلام دختر عزیزم. معذرت میخوام که این خاطره رو با تاخیر مینویسم آخه کلی اتفاق افتاد و مامان یه کم درگیر بود. دختر دلبندم دهم بهمن روزی بود که شما ۴ ماهه شدی و باید واکسنتو میزدم واسه همین اون شب تصمیم گرفتیم دوباره برگردیم خونه مامانی تا صب اول وقت از اونجا شما رو ببرم مرکز بهداشت و دوباره برگردم خونه مامانی.(اآخه خاله محبوبه جون  که میخواست بره کربلا چن روزی اونجا بود و دور هم بودیم اما ما دوباره رفتیم خونه و کارو بارامون رو انجام دادیم و دوباره برگشتیم) خلاصه اینکه این دفعه قبل از رفتن به مرکز بهداشت قطره استامینوفن رو دادم تا بینم بهتر میشه یا نه که خدا رو شکر این دفعه شما اصن تب نکردی . خلاصه اینکه شب باباجون با یه کیک اومد خونه ماما...
24 بهمن 1394

مادر که باشی....

مادر که باشی دیگه دوست نداری به بهشت بری چون همین دنیا بهشت زیر پاته . مادر که باشی دیگه هیچ آرزوئی نداری چون با مادر شدن به تمام آرزوهات رسیدی.  مادر که باشی همیشه نگرانی نگران لحظه لحظه ی زندگی عزیز دلت . مادر که باشی هیچ چیز رو برای خودت نمی خوای همه ی زندگیت رو به پای عزیزدلت میریزی. مادر که باشی همیشه لحظه شماری می کنی که تولد عزیزت رو جشن بگیری حتی اگه اونها به یاد نیارن که تو چه روزی پا به این دنیا گذاشتی . مادر که باشی تا آخرین لحظه زندگیت دلواپسی دلواپس لحظه ی بی مادر شدن عزیزت..... مادر که باشی بعد از مرگ هم وظیفه ی مادری رو فراموش نمی کنی ودعای خیرت رو بدرقه ی راهش می کنی . مادر که باشی می فهمی مادر بودن یعنی چه ...
17 بهمن 1394